سوگلسوگل، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 28 روز سن داره

سوگل

دونه برنج دندون سوگل-2

سلام دومین دندون کوچولوی دخترم پریشب درآمد. و اما کار جدیدی که از دیشب یاد گرفته اینه که خودش گوشی موبایلو درگوشش نگه می داره انگار که داره صحبت می کنه. البته بعد از اینکه موبایل مامانیشو خراب کرده(ترکونده)! یه ده روزیم هست که می تونه از پله آشپزخونه بالا بیاد و این کارش خیلی خطرناکه و باید دایما مواظب باشیم این کارو نکنه. با شنیدن صدای موسیقی هم یه جوری که انگار داره می رقصه خودشو و دستاشو تکون می ده که اینم مربوط به 3 هفته اخیره. وناگفته نمونه آهنگ تیتراژ قهوه تلخ رو خیلی دوست داره. راستی اگه خدا بخواد سوگل امروز داره یه 10 روزی میره مسافرت وقتی بیاد دوباره به وبلاگ همه دوست جوناش سر میزنه ...
20 مرداد 1390

تولد بابا مسعود

باز کن پنجره ها را که نسیم ، روز میلاد اقاقی ها را جشن میگیرد و پروانه، روی هر شاخه کنار هر برگ شمع روشن کرده است . . .   سلام امروز تولد مسعود و من چقدر کار دارم(آخه می خوام یه کیک خوکشل با یه شام خومشزه درست کنم)! دیروز عصر سوگل خانم پیش مامانی خونه موند و من رفتم دو تا هدیه خوشگل از طرف سه تاییمون واسه بابا جون خریدم ولی وقتی رسیدم بابا مسعود خونه بود واسه همین متوجه شد چی واسش خریدیم و چه خوب که از کادوش خوشش آمد خلاصه همه اینا واسه اینه که بگیم تولد    سالگیت مبارک و خیلی دوست داریم. تو این 5 سال، 6 تا سالگرد تولد کنار مسعودم و امیدوارم سالیان د...
17 مرداد 1390

خوشبختی

خوشبختی ما در سه جمله است:   تجربه از دیروز، استفاده از امروز، امید به فردا ... ولی ما با سه جمله دیگر زندگی­مان را تباه می­کنیم: حسرت دیروز، اتلاف امروز، ترس از فردا دکتر شریعتی ...
16 مرداد 1390

ماه بخشش

کوله بارت بر بند ، شاید این چند سحر فرصت آخر باشد که به مقصد برسیم بشناسیم خدا و بفهمیم که یک عمر چه غافل بودیم ، میشود آسان رفت میشود کاری کرد که رضا باشد او ای سبک بال ، در دعای سحرت ، هرگز از یاد نبر ، من جا مانده بسی محتاجم . . . التماس دعا ...
11 مرداد 1390

آغاز ماه دهم

سلام امروز که اول ماه رمضان دخترم نه ماهگیش تمام میشه و باباشم از ماموریت میاد.(آخ جون) خدایا ازت می خوام همین طور که دختر سالمی به ما هدیه دادی کمکون کنی که صالح تربیتش کنیم.   امسالم مثله سال گذشته که من و نفس با هم بودیم  نمی تونم روزه بگیرم ولی اگه خدا بخواد سال دیگه میشه. تو این چند روز دخترم اتل متل و بای بای کردنو با دستای نازش یاد گرفته و وقتی می پرسیم گوشای سوگل کجاس با دستاش، گوشای کوچولوشو می گیره. موقع حمام کردنم توی وانش با جوجه اردکش بازی می کنه. سر سفره غذا،سفره دلبر کنار ما پهن میشه و اونم توی ظرف خودش با دست غذا می خوره. ع...
11 مرداد 1390

سوگل مامان مریض بود

نفس مامان از دوشنبه شب، تب شدیدی داشتی و حالت خوب نبود واسه همین من سه شنبه و پنجشبه سرکار نرفتم.سه شنبه شب بهتر شدی و با مامان بابای روژان کوچولو که دعوتمون کرده بودن و چند تا دیگه از دوستامون رفتیم بیرون.اونجا هم حالت بد نبود و با شایلین و روژان و پویا یکم بازی کردی و خوابیدی اما دوباره نصفه شب تب کردی و پنجشبه هم که مهمونی دنیا آمدن بیتا کوچولو بود نرفتیم.طفلی عمت اینا که به خاطر ما اون تاریخ رو انتخاب کرده بودن. روز جمعه هم که تب نداشتی تمام بدنت دونه ریخته بود و من و بابا مسعود خیلی نگران شدیم.روز شنبه هم که بابا رفت سفر کاری و مامانیت اومد پیشمون. خلاصه تا شنبه که واسه بار دوم رفتیم مطب د...
10 مرداد 1390

موی کوتاه

روز یکشنبه (26/04/90) که روز عید نیمه شعبان هم بود برای بار دوم دخترم به آرایشگاه (البته مردانه)واسه اصلاح موهای ابریشمیش رفت.موهای عسلم بلند شده بود و هر موقع که به موهاش گیره مو می زدم درش میاورد و می کرد دهنش! خلاصه اینکه دفعه اول 8/1/90 موهاشو کوتاه کرده بود و به خاطر اینکه نذاشته بود واسش پیشبند ببندن دیگه نشد لباسی که تنش بودو استفاده کرد.این دفعه هم موقع اصلاح در حال مکیدن شستش خوابش برده بود! وای که چه عزیز شدی مامان جان...   ...
2 مرداد 1390

تاب بازی

سلام تقریبا یک ماهی میشه که تاب کوچولوی دلبرو به چهار چوب انباری نصب کردیم و اینقدر از تاب بازی لذت می بره که خدا می دونه.در واقع تابش یه وسیله چند کاره شده برای : خوابیدن ، غذا خوردن ، بازی کرن البته موقع بازی و خواب باید عروسک موشیشم بغلش باشه!         ...
2 مرداد 1390

باغ شاهزاده

سوگل مامان جمعه گذشته (٢٤/٠٤/٩٠)برای اولین بار رفت باغ شاهزاده ماهان و حسابی بهش خوش گذشت و شیطونی کرد و از اونجایی که عاشق آب بازیه همش می خواست از بغل من و باباش بره تو آب! اینجام داره سعی می کنه گیره موشو در بیاره. ...
30 تير 1390
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به سوگل می باشد